قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل
هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد خجل
کافرى از بس که زان مسلم نمایان دید، دین
سر به پیش افکند و در پیش پیمبر شد خجل
هاجرى زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود
سعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل
با عمو مى گفت طفل تشنه کام خود ولیک
سر فرازم کن رباب از روى اصغر شد خجل
مشک خالىّ و دلى پر از امید آورده بود
و ز رخ بى آب و رنگش آب آور شد خجل
سخت، سقّا بهر آب و آبرو کوشید لیک
عاقبت کوشش ، ز سعى آن فلک فر، شد خجل
مایه ی آن پایه همّت ، گشت نومیدى ز آب
و ز لب خشکیده ی او، دیده ی تر، شد خجل
کام پور ساقی کوثر نشد تر از فرات
وز رخ ساقیّ کوثر، حوض کوثر شد خجل
زان طرف ، عباس از طفلان خجل ، زین سو، حسین
آمد و دید آن فتوَّت ، از برادر شد خجل
خواست ، برخیزد به پا بهر ادب ، دستى نبود
و آن قیامت قامت ، از خاتون محشر شد خجل
استاد حاج علی انسانی